Monday, September 3, 2007

سکس من و بابام و خواهرم - 4

قسمت 4

اماده شده بودیم و بابا هم اومد سوار ماشینش شدیم و راه افتادیم تو خیابونا . بابا گفت خب کجا بریم دخترای گلم ؟ من که نشسته بودم جلو گفتم بریم سینما . مهسا گفت نه تو خیابون کس چرخ بزنیم . بابا گفت بچه ها یه چیزی بگم بهتون . درسته که ما خیلی الان با هم راحتیم و با هم شیطونی هم کردیم اما باید مواظب باشید که جلو دیگران گاف ندید و یه موقع خودتون رو لو ندید هرچند که ما خانواده ایم و کسی نمیتونه زیاد بهمون شک کنه اما بازم مواظب باشید مخصوصا اینکه سنتون برای این کارا هم یکمی کم هستش هرچندم از لحاظ هیکل و قیافه مثل یک دختره بالغ میمونین اما بازم باید حسابی هوای کار خودتون رو داشته باشید . هر مشکلی هم که خدای نکرده برای هرکدومتون پیش اومد اینو بدونین بابایی دربست در خدمتتونه .
در ضمن مامانتون هم که اومد اصلا انگار نه انگار در ضمن یادتون نره که من اول از همه ماله مامانتونم تا شما . هرچند که شماهام دست کمی از مامان خوشگلتون ندارین اما اینا رو گفتم که حساب کتاب دستتون باشه .
خلاصه اونشب با کس چرخ زدن تو خیابون تا ساعت 2 شب سپری شد . بابا خیلی هم در عین جذابیت و پرستیژش خیلی هم شوخ طبعه و همین اخلاقاشه که همه رو مجذوب خودش میکنه اونشبم تا میتونست ما رو میخندوند . دختر بازی میکرد به اینو اون متلک میگفت و ملت و میذاشت سره کار و چون ماها تو ماشینش بودیم ملت کپ کرده بودن که این کارا از یه پدر و دوتا بچه خیلی بعیده اما به ماها که خیلی حال داد .
خیلی خوش گذشت و دلمون نمیخواست تموم بشه اما بابا گفت دیگه داره دیر میشه بریم خونه که خیلی کار داریم . تو راهه برگشت نزدیکای خونه بابام گفت فکر کنم یکی داره دنبالمون میاد ماها یکم ترسیدیم گفتیم نکنه میخوان اذیت کنن . وقتی رسیدیم دمه ساختمان . یک ماشین مزدا بژ اومد و کنار ماشین توقف کرد من از ترس سرم رو نمی اوردم بالا ببینم کیه . بابا هم که رفته بود درپارکینگ رو باز کنه تا دید یه ماشین توقف کرده سریع برگشت تا ببینه جریان چیه . یکی گفت دختر خانوما این اقا باباتونه ؟ صدای یه خانوم بود . یکم خیالم رحت شد سرم رو اوردم بالا و دیدم یه خانوم 40 ساله با یه ارایش نسبتا کم و سکسی با یک پسر حدود 20 ساله تو ماشین هستن . بابا سریع اومد سمت ماشینشون و گفت بفرمایین امری داشتین ؟
گفت امر که نه اما یه عرضی داشتم . بابا یکمی جا خورده بود که اینا کین که ما رو تعقیب کردن تا دره خونه . خانومه گفت میشه چند لحظه تنها باهاتون صحبت کنم ؟ بابا گفت اینا دخترامن و من چیزی ازشون پنهون ندارم هرچی میخواین بگین جلوشون بگین . گفت خواهش میکنم ! بابا یه نگا به ما کرد و گفت باشه . بفرمایین اینجا . که گفت نه اگه میشه تشریف بیارین تو ماشین . بابا از جانبه ما میترسید که یه موقع قصد اذیت مارو نداشته باشن .
خانومه گفت نترس بابا نمیخوریمت که کارت دارم .
خلاصه بابا ما رو فرستاد بالا تا خیالش از جانب ماراحت باشه بعد گفت بچه ها من زود میام شماهام برین تو خونه .
ما با دلهره از بابا جدا شدیم و رفتیم داخل . من تو راه همش فکرای جور وارجور میکردیم و مهسا هم که خماره خواب بود گفت من میرم بخوابم . گفتم یعنی اصلا واسه تو مهم نیست این خانومه چیکاره بابا داره ؟
گفت بابا که بچه نیست خودش میدونه چیکار کنه و الان پیداش میشه نترس بابا ...
نمیتونستم از فکرش بیام بیرون . تو همین فکرا بودم که دیدم بابا یه حالیه و اومد دمه دره خونه و زنگ زد . گفتم بابا مگه کلید نداری ؟
گفت مونا جون یه دقیقه بیا دمه در . من که تازه راحتی پوشیده بودم رفتم دمه در دیدم خانومه تو راه پله ها واستاده و بابا هم قیافش یه حالیه گفتم چیزی شده بابا ؟ گفت میخوام باهات حرف بزنم . گفتم جونم بابایی بگو . اونم یه جوری که خانومه صدامون رو نشنوه گفت میدونم دختره عاقلی هستی و بابایی رو هم دوست داری مگه نه ؟ گفت اره خب چطور ؟ گفت این خانومه میخواد بیاد امشب خونه ما ! گفتم برا چی مگه چی شده ؟ گفت هیچی عزیزم اما مثل اینکه دوست داره امشب پیشه بابایی بخوابه ...
گفتم یعنی چی ؟؟؟؟؟ بابا میخوای با یه زنه غریبه بخوابی ؟ گفت از نظر تو عیبی داره ؟ یکمی من من کردم و گفتم نمیدونم . بابا گفت اومدم فقط از شما دوتا اجازه بگیرم اگه راضی نباشین مطمئن باش منم دست از پا خطا نمیکنم و همین الان ردش میکنم بره . نمیدونستم چی بگم گفتم من هیچی مهسا رو هم باید راضی کنین . گفت این کارو میخوام تو واسم بکنی . نمیدونستم چیکار کنم و چی بگم اصلا نمیکشید مخم اما واسم جالب بود و از یه جهت هم دلم میخواست بابام اگه خواسته ای داره بهش برسه چون میدونستم هیچ وقت بیگدار به اب نمیزنه و خیلی هم فکرش بازه و الکی کاری رو نمیکنه . گفتم باشه بابا من دوست دارم شما رو خوشحال ببینم . یه بوسم کرد و گفت ممنون دختر گلم . من رفتم داخل و پیش مهسا دراز کشیدم . صداش کردم دیدم مثل اینکه خوابه چند بار صداش کردم اما اصلا جواب نداد گفتم شاید بهتر باشه اینجوری که چیزی نفهمه از ماجرا ....

چند دقیقه بعد بابا اومد تو و اون خانومه هم همراهش بود . سلام کرد و منم جوابش رو دادم . گفت تو دختره این بابای خوشگلی ؟ گفتم اره مگه چیه ؟ گفت هیچی عزیزم هم خودت خیلی خوشگلی هم بابات . گفت اوهوم .
بابا گفت این دخترم موناست و ایشونم که خانومه خودش گفت منم مونام وای چقدر جالب هم اسمم هستیم . گفتم خوشبختم اونم همینو گفت . و بابام راهنماییش کرد تو اتاقه خودش که گفتم بابا بهتره مونا خانوم برن تو اتاق من اونجا مهسا خوابیده ممکنه بیدار بشه . بابا فهمید که من حرفی به مهسا نزدم و گفت باشه عزیزم و مونا رو برد سمت اتاق من . به بابا گفتم بابا مهسا خواب بود منم چیزی بهش نگفتم آخه اون هنوز سنش کمه واسه درکه بعضی چیزا بابا هم یه بوس به پیشونیم کرد و گفت ممنون دخترم .
خلاصه چند دقیقه بعد خانومه با یه دونه تاپ قرمز تنگ و یه دونه دامن نسبتا بلند اومد تو پذیرایی . تازه داشتم هیکلش رو میدیدم . واقعا خانومه خوش هیکلی بود اندام نسبتا بزرگی داشت . سینه هاش که داشت بند تاپ رو جر میداد و کونش هم که از داخل دامن قشنگ معلوم بود چقدره بزرگه . صورت خوشگلی هم داشت و موهای خیلی بلندی هم داشت جوری که تا رو کونش موهاش کشیده میشد .
بابا هم فت داخل اتاق من و گفت مونا جون لباس راحتی های منو میاری ؟ اون خانومه گفت از کجا ؟ که بابا گفت نه خانوم خانوما با مونای کوچولوی خودم بودم. خانومه خندید و گفت میترسم تشابه اسمی امشب کار دستم بده . با یه نیشخند رفتم یواش تو اتاق بابا اینا و برای یه دونه رکابی هایی که همیشه میپوشید و هیکل سکسی بابا رو قشنگ معلوم میکرد و شلوارکش رو براش اوردم دادم دستش . بابا بهم گفت میخوای سکس بابات رو ببینی ؟ گفتم نمیدونم بابا . گفت اگه دوست داشتی بیا داخل گفتم باشه .
رفتم داخل پذیرایی نشستم و خانومه هم اومد کنار دستم و گفت مونا خانوم چند سالته ؟ گفتم 17 گفت جدی میگی ؟ خیلی خوش اندامی نسبت به سنت . راستی اون یکی دیگه که تو ماشین بود خواهرت بود دیگه اون چند سال داشت ؟ گفتم اون سیزده . گفت دروغ میگی من فکر میکردم تازه از تو هم بزرگتر باشه . گفتم همه اینجوری فکر میکنن .
خلاصه بابا لباس عوض کرد و گفت مونا خانوم یه لحظه میای . خانومه گفت فکر کنم با تو کار داره . من گفتم نه عزیزم اینبار باشما کار داره . گفت اره ه ه ه ؟ ؟ ؟ گفتم اره
و خانوم بلند شد و رفت سمت اتاق من . وای چه کون بزرگی داشت خیلی هیکلش نسبت به مامان بهتر و ناز تر بود . حق میدادم به بابا که چشمش بگیره و بخواد باهاش یه سکس درست حسابی کنه .
رفتند تو و تا خواست در و ببنده بابا گفت لازم نیست . گفت اخه دخترت ؟ گفت مشکلی نیست . منم نشستم رو مبلی که دقیقا روبروی دره اتاق بود و کاملا میشد توی اتقا رو دید زد . بابا رفت و رو تخت دراز کشد . خانومه هم همونجوری با لباس رفت و کنارش جوری که پشتش به من بود رو تخت دراز کشید . بابا هم فکر کنم شروع کرد لباش رو خوردن چون سرشون تکون میخورد و بعد دیدم دستش اومد سمت کون خانومه و شروع کرد بدنش رو مالش دادن و نوازشش میکرد . یواش یواش تاپ خانومه و داد بالا و بدنش رو نوازش میکرد .
بعد خانومه خودش سوتینش رو باز کرد و سره بابا رو فشار داد لای سینه هاش و حسابی داشت حال میکرد بابا هم زمان که داشن سینه های مونا رو میخورد دست کرد تو دامن مونا و کون و کسش رو فشار میداد جوری که مونا خیلی داشت حال میکرد یک اه هایی میکشید که واقعا ادم رو حشری میکرد . بابا بلند شد و با یک حرکت دامن مونا رو دراورد و وقتی دید که شرت نپوشیده افتاد به جون کسش و حسابی داشت میخورد . مونا دائم اه میکشید و هیچی نمی گفت . بابا اومد کارش رو شروع کنه که مونا یه دفعه گفت نه . بابا جا خورد و گفت چیه ؟ مونا گفت دراز بکش رو تخت . بابا هم دراز کشید و مونا هم گفت دستات و پاهات رو از هم باز کن میخوام ببیندمش به تخت و هر جوری که میخوام باهات حال کنم . بابا با تعجب همون کار رو کرد منم که خیلی واسم حرکتشون جالب بود حسابی چشمام رو تیز کردم ببینم چیکار میکنن . که خانومه با جوراب دستها و پاهای بابا رو بست به تخت . در همون حین هم یه نگا به من انداخت و یه چشمک بهم زد که مثلا همه چیز خوبه ؟ منم بهش یه لبخند زدم .
مونا بعد اینکه بابایی رو محکم به تخت بست رفت و اروم لبای بابا رو شروع کرد خوردن . بابا خیلی حشری شده بود اینو از تکونایی که میخورد میشد فهمید . مونا شروع کرد بابا رو لیس زدن و اومد پایین . سینهای بابا رو لیس زد رسید به نافش و بعد با یک حرکت کیر بابا رو کرد تو دهنش و شروع کرد کیر بابا رو لیسیدن . کیر بابا حسابی بزرگ شده بود . اینکه بابا هیچ حرکتی نمیتونست بکنه و همه اختیارش دست اون زن بود خیلی منو مجذوب کرده بود . فکر اینکه هرکاری بخوابی با یه مرد بکنی و اونم نتونه هیچ کاری بکنه و در عین حال لذت هم ببیره . مونا بعده اینکه حسابی کیر بابا رو خورد از تو کیفش یه دونه کاندوم در اورد و سر کیر بابا زد . این صحنه خیلی قشنگ بود چون با دستش گذاشت سر کیره بابا و بعد با دهنش اون دور کیر بابا باز کرد . وقتی این کارو تموم کرد اومد و روی بابا دراز کشید جوری که سینه هاش روی سینه های بابا بود و لباش رو گذاشت رو لبای بابا . کسش رو هم جوری گذاشت رو کیر بابا که کیر بابا رو کسش مالیده میشد . بابا حسابی حشرش زد بالا و گفت زود باش مخوام از کست بکنم که خانومه هم انگار دوست داشت بابا تو کف بمونه . گفت الان وقتش نیست عزیزم. و همونجور شروع کرد رو کیر بابا کسش رو بالا پایین کنه . یه دفعه هم برگشت و پشتش رو کرد به سمته بابا و حالت شصت و نه خوابید روش کونش رو حسابی قمبل کرد تا کسش قشنگ مماس دهن بابایی باشه و خودشم کیر بابا رو کرد تو دهنش . بابا خیلی تقلا میکرد که دستاش رو رها کنه و بتونه راحت مونا رو بکنه اما نمیتوس و همینم مونا رو خیلی حشری میکرد . حسابی بابا کس مونا رو خورد و مونا هم برا بابا ساک میزد . قشنگ از پایینه کیره بابا تا نوکش رو لیس میزد و تخمهای بابا رو هم میکرد تو دهنش و اونا رو هم لیس میزد .
وقتی خوب حالش رو کرد برگش . فکر کنم نوبت این بود که از کس به بابام بخواد بده . درسته . همونجور که کونش سمت صورت بابا بود اومد جلو و رو کیر بابا نشست
چون من از پهلو داشتم نگاه میکردم ندیدم کیر بابا چه جوری کس مونا رو فتح کرد اما دیدم که مونا یه بیست و چهار پنج سانتی از کیر بابا فاصله گرفت تا بتونه سره کیرش رو تو کسش کنه .
بابا هم کمرش رو میداد بالا تا کیرش بالاتر بره . مونا سرکیر رو کرد تو کس و با یه حرکت نشست رو کیر بابا و یک جیغی زد که گفتم مهسا که مهساس فکر کنم همسایه ها هم بیدار شدن .
همونجوری خانومه ارم رو کیر بابا نشست و هیچ حرکتی نکرد . بابا هم خیلی بهش حال داده بود و همش میخواست تلمبه بزنه . میگفت چه کسی داری جان چقده داغه وای میخوام این کس و جر بدم توروخدا دستام رو باز کن میخوام جرت بدم مونا هم از شنیدن اینا حسابی حشری مشد و شرو میکرد به تلمبه زدن برا بابا . با یکی از دستاش خودش رو حمایل کرده بود رو بدن بابا و با اون یکی دستش کس رو میمالید و دائم اه میکشد . تو همین حین منم که دستم تو شرتم بود و داشتم حال کردن بابا رو میدیدم دیدم صدای در میاد . تعجب کردم این موقع کیه گفتم نکه همسایه ها باشن و اومدن ببینن چه خبره !! بابا اینا تو حسو حال بودن منم نمیخواستم حالشون گرفته بشه رفتم و یواش در و بستم و گفتم هرکی باشه خودم دست به سرشون میکنم . رفتم درو باز کردم و دیدم یه پسریه که اصلان نمیشناختمش . ولی به نظرم اومد یه جایی دیدمش . گفتم بفرمایین ؟ گفت ببخشین مامان من هنوز اینجاس ؟ گفتم مامان شما کی باشن ؟ گفت مونا . گفتم شما ؟ گفت میگم مامانم اینجاس و تو میگی شما ؟ گفتم شما پسرشی ؟ گفت عیبی داره ؟ من قرار بود تو ماشین منتظر باشم اما فکر کنم کارشون خیلی طول کشید منم حوصلم سر رفت . نمیدونستم چی بگم . گفتم خب ؟ گفت هیچی میشه اینجا منتظر بمونم تا کارشون تموم بشه آخه یکی دوتا از همسایه هاتون اومدن تو پارکینگ منم به مکافات دست به سرشون کردم . گفتم میل خودته میای تو بیا . اومد تو و گفت با اجازه . یه پسر بود با یک قیافه کاملا معمولی قد نسبتا کوتاه و هیکل ورزشکاری . از اینا که میرن پرورش اندام . ...
گفت مامانم کجاست با سر اشاره کردم به سمت اتاق . دوباره پرسید خیلی وقته اون تو رفتن ؟ برام جالب بود که پسره مونا هم میدونست که مامانش برا چی اومده اینجا . گفتم ای یه نیم ساعتی میشه . داشتم فکر میکردم پسره مونا هم همون فکری رو کرده که منم کردم و اجازه دادم بابام سکس داشته باشه ؟ . که گفت میتونم بشینم ؟ و اومد بشینه جایی که من داشتم سکس بابا و مونا رو نگا میکردم که گفتم اونجا جای منه . گفت اختصاصیه یا نماش خوبه ؟ گفتم حالا . و رفتم دره اتاق رو دوباره باز کردم و نشستم سر جای قبلیم . پسره گفت اسم من مسعوده . گفتم منم مامانتم . گفت جان یعنی چی ؟ گفتم منم اسم مثل مامانت موناست . گفت ا چه جالب خوشبختم . گفتم باشه . که جا خورد ولی چیزی نگفت .تو اتاق رو که دید زدم دیدم بابا دستاش باز شده و لی پاهاش هنوز بسته است . و مونا هم برگشته روش سمت بابا و داره اینبار از روبرو به بابا کس میده . بابا هم سینه های مونا رو گرفته بود تو دستش و با اونا بازی میکرد . مونا هم دستاش رو گذاشته بود اطراف بابا و حسابی پایین بالا میرفت و کسش رو تا ته دور کیر بابا پایین بالا میکرد . هراز گاهی هم از بابا لب میگرفت و با زبونش صورت و گردن بابا رو لیس میزد .
مسعود گفت لذت بخشه ؟ گفتم چی ؟ گفت سکس بابات و یک خانوم رو ببینی ؟ گفتم زورت میاد تو هم بیا دادن مامانت رو ببین . اومد و کناره من نشست و اونم شروع کرد به دید زدن . بابا یه لحظه برگشت ببینه من در چه حالیم که مسود رو دید و اشاره کرد که این کیه ؟ منم اشاره کردم به مونا که بابا فهمید و یه لبخند زد و دوباره رفت تو حسه کردن مونا . یه لحظه سنگینی یه دست رو رو رونام حس کردم و خیسی گردنم رو .
دیدم مسعود با یه کیر راست کرده دست رو گذاشته روی رونام و با زبونشم گردنم رو داره لیس میزنه ....

ادامه داره

No comments: